هدایت به بالا

 این روزا تخیلاتم قوی شده..از ادما تو ذهنم یه تصویرساختم...
که اونجوری ان که باید باشن..
ادمای تو ذهنم، برای اینکه کنارم بمونن نیاز نیس بهشون التماس کنم...
ادمایی که هرچی از دهنشون درمیاد نمیگن که بعد اسمشو بذارن شوخی و اگه ناراحت شی بگن بی جنبه...ادمای تو ذهنم تحقیرم نمی کنن...عیبهامو توی جمع نمیگن...مسخره ام نمی کنن...ادمای تو ذهنم اشغالایی نیستن که فکرمیکنن باحالن و کارایی که میکنن به خاطر باحال... بودنشونه...ادمای تو ذهنم گریه امو در نمیارن... روی زخمام نمک نمی پاشن..غم هامو توی جمع نمی گن که همه بفهمن...ارزشمو اگه بالا نبرن پایینم نمیارن...ادمای تو ذهنم اندازه ی دهنشون حرف میزنن..حرفاشونو مزه مزه می کنن بعد میزنن...توی ذهنم فامیل از غریبه ، غریبه تر نیست برام...تو ذهنم همه چی روشنه...همه نورانی ان...منو هم می کشن توی روشنایی...توی تاریکی هولم نمیدن...ادمای تو ذهنم از پشت خنجر نمیزنن...دروغ نمی گن...خیانت نمی کنن...همدردی اگه نکنن،دردمومسخره هم نمی کنن...زود قضاوت نمی کنن...بهم محبت می کنن.. اون قدر سرشون تو کار خودشون نیس که بقیه رو یادشون بره...ادمای تو ذهنم قدر محبت رو میدونن..قدر کمک...بی لیاقت نیستن قدر نشناس نیستن...ادمای تو ذهنم پاکن لا... نیستن عوضی نیستن ادم فروش نیستن...اینا که مینویسم کپی پیست نیس اینا حرف دله...جلوی ادمای تو ذهنم نقاب نمیزنم زورکی نمی خندم بغض نمی خورم حرفمو میزنم بهشون...ادمای تو ذهنم...ادمن..هرچی از دنیای حقیقی فاصله بگیرم بهتره انگار...تو تخیلاتم غرق بشم و... با ادمای تو ذهنم زندگی کنم... نه با یه مشت عوضی.
:|

سلام علیکم.نصفه شبی حسم گرفته یه چی بنویسم خو چیه چرا اون جوری نگاه میکنی؟:)

اینم یه دل نوشته توی وبلاگ جدیدم:

"نگاه"

مابینِ ذراتِ دودِ سیگار

      پشت شیشه های عینک دودی ات

              و در پس نقابی که بر چهره زده ای

هنوز هم می توانم ببینم

       اقیانوس بی کران چشم هایت را

         و ماهیانی که سرود محبت را زمزمه می کنند

           و اسمانی که هنوز هم ابی ست

شاید این رویایی دور است

     و شاید هم خیالی باطل

       که دیگر برای من نیست اما

          هنوز هم زیباست

تبصره ی فسقل: دوستا فکرای خاک بر سری نکنین بنده عاشق ماشق نیستم قصد ادامه تحصیل دارم:)